نقد و بررسی بازی DEAD CELLS
+ گیمپلی شدیدا اعتیادآور
+ طراحیهای بصری فوقالعاده چشمنواز و افکتهای گرافیکی زیبا
+ موسیقی و صداگذاریهای بینقص
+ سیستم مبارزات غنی و عمیق
+ تنوع بسیار بالای سلاح و سایر تجهیزات
+ ارزش تکرار بسیار بالا
+ ارزش قائل شدن بازی به تلاشهای چندینباره بازیکن
- داستان نهچندان جالبتوجه
- برهم زدن تعادل درجه سختی بازی توسط برخی سلاحها
از همان اولین باری که نسخه Early Access بازی Dead Cells را تجربه کردم، میدانستم که این اثر قرار است به تجربه فوقالعادهای تبدیل شود. بالاخره بیخود نیست که در همان مطلب نسخه دسترسی پیش از موعد بازی هم آن را با Castlevania و نسخههایی مثل Symphony of the Night این سری مقایسه کردم و خب اگر این بازیها را تجربه کرده باشید، میدانید که چه شاهکارهایی بودند و هنوز هم هستند. حال نسخه نهایی Dead Cells چند روزی است که منتشر شده و خب تجربه آن هم باعث نشد تا نظرم راجع به این ساخته تویین موشن عوض شود؛ در واقع نظرم نهتنها عوض نشد، بلکه بیش از پیش شیفته این بازی شدم و به جرات میتوانم بگویم که Dead Cells یکی از بهترین بازیهایی است که در چند وقت اخیر منتشر شده است و شخصا پس از تجربه Celeste، تا این حد بازی کامل و سرگرمکنندهای بازی نکرده بودم.
همین ابتدای کار، اجازه بدهید راجع به یک چیز توضیح بدهم. اینکه Dead Cells، داستان خاصی ندارد. یا به بیان بهتر، Dead Cells داستان سرراستی ندارد و شاید اگر موردی باشد که در آن این ساخته تویین موشن در برابر بازیهایی مثل سری کسلوانیا حرفی برای گفتن نداشته باشد، همین بحث داستان است. شما بازی را در نقش شخصیت اصلی آن از یک محیط فاضلابمانند شروع خواهید که حکم یک زندان را هم دارد و پس از آن هدفتان در بازی، صرفا رد شدن از محیطهای مختلف، مبارزه با باسها و در نهایت هم تمام کردن بازی است. البته این گفتهها بدین معنی نیست که در بازی کلا خبری از داستان نیست بلکه داستان این بازی، به شکل سرراستی روایت نمیشود و فقط افرادی که به حد کافی کنجکاو باشند و نوشتهها یا نشانههایی را که میتوان در گوشه و کنار جهان بازی دید بخوانند، به اطلاعات داستانی آن دسترسی خواهند داشت. اینکه چنین موردی یک ایراد برای بازی است یا خیر، بیشتر به سلیقه مخاطب برمیگردد. برای مثال سری سولز میازاکی هم داستان سرراستی نداشت و این موضوع هرگز یک ایراد برای آن به شمار نمیرفت ولی خب اگر بخواهیم یک واقعیت را بیان کنیم، باید گفت که سازندگان Dead Cells آنقدر که روی دیگر بخشهای آن وسواس به خرج دادهاند و در نهایت هم اثری عالی خلق کردهاند، خیلی اهمیتی به داستان بازی قائل نشدهاند. البته این را هم در نظر داشته باشید که پس از چند ساعت بازی کردن Dead Cells، آنقدر غرق آن خواهید شد که دیگر اصلا بود یا نبود داستان به چشمتان نمیآید ولی خب در مجموع بازی اگر داستان غنیتری هم داشت میتوانست یک شاهکار تمامعیار باشد.
همین ابتدای کار، اجازه بدهید راجع به یک چیز توضیح بدهم. اینکه Dead Cells، داستان خاصی ندارد. یا به بیان بهتر، Dead Cells داستان سرراستی ندارد و شاید اگر موردی باشد که در آن این ساخته تویین موشن در برابر بازیهایی مثل سری کسلوانیا حرفی برای گفتن نداشته باشد، همین بحث داستان است. شما بازی را در نقش شخصیت اصلی آن از یک محیط فاضلابمانند شروع خواهید که حکم یک زندان را هم دارد و پس از آن هدفتان در بازی، صرفا رد شدن از محیطهای مختلف، مبارزه با باسها و در نهایت هم تمام کردن بازی است. البته این گفتهها بدین معنی نیست که در بازی کلا خبری از داستان نیست بلکه داستان این بازی، به شکل سرراستی روایت نمیشود و فقط افرادی که به حد کافی کنجکاو باشند و نوشتهها یا نشانههایی را که میتوان در گوشه و کنار جهان بازی دید بخوانند، به اطلاعات داستانی آن دسترسی خواهند داشت. اینکه چنین موردی یک ایراد برای بازی است یا خیر، بیشتر به سلیقه مخاطب برمیگردد. برای مثال سری سولز میازاکی هم داستان سرراستی نداشت و این موضوع هرگز یک ایراد برای آن به شمار نمیرفت ولی خب اگر بخواهیم یک واقعیت را بیان کنیم، باید گفت که سازندگان Dead Cells آنقدر که روی دیگر بخشهای آن وسواس به خرج دادهاند و در نهایت هم اثری عالی خلق کردهاند، خیلی اهمیتی به داستان بازی قائل نشدهاند. البته این را هم در نظر داشته باشید که پس از چند ساعت بازی کردن Dead Cells، آنقدر غرق آن خواهید شد که دیگر اصلا بود یا نبود داستان به چشمتان نمیآید ولی خب در مجموع بازی اگر داستان غنیتری هم داشت میتوانست یک شاهکار تمامعیار باشد.
اما جدا از داستان، حال نوبت به این میرسد که بگویم چرا شیفته این بازی شدم؛ Dead Cells یک بازی اکشن و پلتفرمر دوبعدی است که مثل تمام بازیهای مشابه، در آن باید دشمنانتان را بکشید، از سکوها بپرید و در نهایت هم بازی را به پایان برسانید. اما آنچه که Dead Cells را با خیلی از بازیهای مشابه متمایز میکند، این است که در این بازی هر بار که کشته شوید، دوباره باید کار را از همان نقطه اول شروع کنید و خب با توجه به اینکه بازی درجه سختی بالایی هم دارد، مرگ اتفاقی است که بارها و بارها تجربهاش خواهید کرد. اینجا یکی از اولین بخشهایی است که Dead Cells در آن الهامات زیادی از سری سولز گرفته است. قطعا اگر شما هم ساختههای میازاکی را تجربه کرده باشید، میدانید که مرگ و کشتهشدن در آن و برگشتن به نقطهای که شاید خیلی هم دور باشد، مورد آزاردهندهای در بازی است ولی در عین حال بازی آنقدر هم برای شما جذاب است و کِشِش دارد که باعث شود حتی با وجود مرگ، از دست دادن سولز و البته خردشدن اعصابتان دوباره بخواهید آن را تجربه کنید. Dead Cells هم همین ویژگی را به ارث برده و خب از آنجایی که در این بازی حتی خبری از یک چکپوینت ساده هم نیست، مرگ بدین معنی است که شما دقیقا به نقطه اول برخواهید گشت و البته هرچه Cells هم داشته باشید از دست خواهید داد.
این مساله که بازی شما را پس از مرگ به نقطه اول برمیگرداند، به خودی خود اتفاق مثبتی نیست و حتی میتواند یک ویژگی بد هم برای یک بازی بهشمار برود. پس این وسط چه عواملی باعث شدهاند تا با وجود چنین ویژگیای، Dead Cells باز هم تجربه جذابی شود و جذاب هم باقی بماند؟ اینجا همهچیز به نبوغ سازندگان برمیگردد که بتوانند المانهایی در بازی قرار بدهند که گیمر را حتی پس از از دست دادن خیلی چیزها باز هم برای تجربه بازی مشتاق کند. در «دد سلز» عوامل زیادی شما را به تجربه چندینباره بازی تشویق میکنند که شاید اولینشان سیستم طراحی مراحل بازی باشد. در Dead Cells مراحل به شکلی تصادفی طراحی میشوند؛ این بدین معنی است که پس از اینکه کشته میشوید و دوباره کارتان را از اولین محیط شروع میکنید، دیگر با ساختاری تکراری روبهرو نخواهید شد و مثلا محل چینش دشمنان، آیتمها و همهچیز متفاوت از قبل خواهد بود. این ویژگی از آن جهت حائز اهمیت است که باعث میشود تا با هر بار شروع بازی، یک سری چالشهای جدید پیش روی شما قرار بگیرند و دیگر نتوانید مثلا جای دشمنان را حفظ کنید یا محل قرار گرفتن آیتمهای قوی را یاد بگیرید و همین مساله عاملی است که باعث شده تا بازی کردن Dead Cells، همیشه یک جور حس تازهای داشته باشد و هرگز یکنواخت نشود.
مساله بعدی که از قضا مهمتر هم است، ارزش قائل شدن بازی برای تلاشهای شما است. در جریان Dead Cells با کشتن دشمنان، آیتمهای مختلفی بهدست خواهید آورد که یکی از این آیتمها هم Cells است. در فاصله بین محیطهای بازی، یک جور قسمت فروشگاه مانند وجود دارد که در آن، شما میتوانید Cellهای خودتان را برای باز کردن آیتمها یا قدرتهای جدید مصرف کنید و پس از آنکه هر مورد را باز کنید، حتی پس از مرگ هم این پیشرفت از بین نخواهد رفت و همواره با شما خواهد بود. برخی از مواردی که در این قسمت باز میکنید، میتوانند مثلا شامل سلاح شوند؛ این سلاحها بدین شکل نیستند که بتوانید به صورت دلخواه آنها را هر زمان که اراده کردید داشته باشید و صرفا باز کردن یک سلاح از طریق این قسمت، بدین معنی است که ممکن است در بین آیتمهایی که در طول بازی با کشتن دشمنان یا فرضا باز کردن صندوقها بهدست میآورید، این سلاحها هم موجود باشند. اما در طرف مقابل، برخی پیشرفتهای بازشده از طریق Cells هم بهکل میتوانند باعث افزایش قدرت شخصیت شما، البته به شکلی غیرمستقیم شوند. برای مثال شما میتوانید آپدیتی را باز کنید که بهلطف آن، پس از هر بار مرگ، به میزان ۶ هزار طلا برای شما ذخیره میشود و بار بعدی که بازی را شروع کردید، یک کیسه مشاهده خواهید کرد که برداشتن آن ۶ هزار طلا به شما میدهد و میتوانید از فروشگاه اسلحه بازی با آن خرید کنید و در نتیجه اسلحه بهتری در مقایسه با موارد پیشفرضی که بازی بهتان میدهد داشته باشد و این مساله به صورت غیرمستقیم، به معنی شانس بیشتر در مبارزات است.
یا در طرف مقابل، پیشرفتی داریم که باز کردن آن باعث میشود تا پس از مرگ، به جای اینکه همیشه یک شمشیر معمولی و ساده به شما داده شود، سلاحهایی تصادفی داشته باشد و چه بسا که شانس با شما همراه باشد و از این طریق سلاحی قدرتمند بهدست بیاورید و باز هم شانس بیشتری برای پیشروی در بازی داشته باشید. این ارتقاها که همیشه با شما هستند، یکی از مواردی بهشمار میروند که انگیزه مضاعفی به بازیکن برای تکرار کردن چندین و چند باره بازی میدهند. چرا که شما، پس از مدتی مطمئن میشوید که مرگ، صرفا پایان راه در این بازی نیست؛ بلکه شروعی برای برخاستن دوباره با قدرت و تجربه بیشتر است و مطمئن باشید در نهایت هم به نقطهای خواهید رسید که بتوانید از پس تمام چالشهای سختی که بازی پیش رویتان میگذارد عبور کنید و آن را به پایان برسانید.
عوامل دیگری هم هستند که تجربه Dead Cells را ارزشمند میکنند اما قبل از پرداختن به آنها، اجازه بدهید یک مورد را با شما در میان بگذارم؛ اینکه پس از چند ساعت و شاید چند روز بازی کردن Dead Cells، به نقطهای خواهید رسید که متوجه میشوید هدف در این بازی نه تمام کردن آن، که لذت بردن از تک تک دقایقش است. منظورم از این حرف این است که Dead Cells را نباید با عجله و صرفا برای تمام کردن بازی کرد بلکه باید از تک تک دقایق این بازی لذت برد و با دقت تمام به گوشه و کنار دنیاهای زیبایی آن سرک کشید. به بیان بهتر، اگر Dead Cells را یک سفر فرض کنیم، هدف شما نباید صرفا رسیدن به مقصد باشد. بلکه باید سعی کنید از جادهای به مقصد بروید که بیشتری لذت را برایتان فراهم میکند. فرض کنید دو راه برای رسیدن به نقطه پایانی دارید که یکی از وسط بیابانی برهوت میگذرد ولی سریعتر است و دیگری، مسیری پرپیچ و خم و خطرناک است که رسیدن به مقصد را بهتعویق میاندازد ولی در عوض، در آن میتوانید از چشماندازهای بسیار زیبایی لذت ببرید. Dead Cells را هم میشود سریع به پایان رساند. شما حتی هیچ اجباری به مبارزه کردن در بازی هم ندارید و فرضا میتوانید قید کشتن خیلی از دشمنان را بزنید و صرفا، سریعتر خودتان را به پایان هر محیط برسانید و در نهایت هم بازی را تمام کنید. البته به شرطی که آنقدر قوی باشید که بدون نیاز به ارتقای سلاح یا موارد اینچنینی توان مبارزه با باسهای بازی را داشته باشید! ولی خب پیشنهاد دوستانه من به شما این است که سعی کنید با نهایت حوصله از گشتن در محیطهای مختلف بازی لذت ببرید، قسمتهای مخفی هر محیط را پیدا کنید و خب این کار باعث خواهد شد تا Cell بیشتری هم بهدست بیاورید یا آیتمهای قویتری را پیدا کنید و در نتیجه از مبارزه با دشمنان هم لذت بیشتری ببرید.
خب به مبارزات اشاره کردیم و یکی دیگر از دلایلی که شما را شیفته Dead Cells میکند همین مبارزات است. معمولا در بازیهای بزرگ نقش آفرینی یا هک اند اسلش، تعویض اسلحه باعث میشود تا حس متفاوتی در مبارزات داشته باشید. برای مثال اینکه بخواهید با دو شمشیر سبک مبارزه کنید تفاوت زیادی با این دارد که از یک شمشیر سنگین و بزرگ استفاده کنید. انتقال چنین حسی به مخاطب در بازیهای بزرگ و پرزرق و برق شاید کار سختی نباشد، اما وقتی در مورد اثری دوبعدی مثل Dead Cells صحبت میکنیم، این مورد ارزشمندتر هم میشود و خب موشن تویین به بهترین شکل ممکن در این راه موفق ظاهر شده است. به طوریکه مبارزه با هر کدام از انواع و اقسام سلاحهای موجود، حس متفاوتی از مبارزات را ارائه میکند. برای مثال مبارزه کردن با تیر و کمان، تفاوت خیلی زیادی با مبارزه کردن با شمشیر دارد و از آن مهمتر، مبارزه با انواع شمشیرها هم خود میتواند حس متفاوتی از نبرد را به مخاطب منتقل کند. این قضیه باعث شده است تا مشتاق باشید که همه سلاح و تجهیزات مختلف بازی را امتحان کنید و همین مساله هم یکی دیگر از دلایلی است که مخاطب را به تجربه چندینباره بازی تشویق میکند.
یک جنبه مثبت دیگر هم دارد و این جنبه، چیزی است که شاید بتوان باز هم فقط از سری سولز برای آن مثال زد. با اینکه بازیهای دارک سولز گیمپلی سختی دارند، اما در پس این گیمپلی سخت جذابیت و هیجان هم دارند و کاری میکنند تا از کشتن دشمنان، مخصوصا دشمنان قویتر، یک حس پیروزی و قدرت شیرین بهدست بیاورید و به خودتان و مهارتهایتان افتخار کنید. این ویژگی به بهترین شکل ممکن در Dead Cells هم وجود دارد. به طوریکه در این بازی خبری از صرفا سریع زدن کلیدها و تار و مار کردن دشمنان نیست و چه بسا اگر بخواهید با این ذهنیت به نبرد با دشمنان بازی بروید، خیلی سریع و قبل از آنکه اصلا متوجه شوید شکست بخورید. در Dead Cells باید برای هر مبارزهای برنامه داشته باشید و پیش از هر چیزی مکانیزمهای حرکتی و مبارزهای دشمنتان را بشناسید و با توجه به آن، برنامهریزی کنید. این وسط سازندگان به سری از جزییات هم دقت خیلی خوبی داشتهاند، برای مثال اگر دشمنان شما داخل آب باشند، با پرتاب بمب یخ به داخل آب میتوانید باعث منجمد شدن آن و در نتیجه هر دشمنی که داخل آب قرار دارد شوید. در طرف مقابل پرتاب کردن بمب آتش به داخل آب هم باعث خواهد شد تا این بمب تاثیر لازم را نداشته باشد. یا در مثالی دیگر، اگر جوری به دشمن ضربه بزنید که وی به دیوار برخورد کند، این ضربه باعث خواهد شد تا وی آسیب بیشتری ببیند. مسائل اینچنینی باعث شدهاند تا مبارزهها در بازی بسیار عمیق و درگیرکننده باشند و حتی سادهترین نبردها هم چالشی پیش روی شما بگذارند که رد شدن از این چالش، شیرینی خاصی دارد. این مساله مخصوصا با در نظر گرفتن این موضوع که دشمنان هوش مصنوعی خوبی دارند و از آن مهمتر از تنوع بسیار بالایی هم چه از حیث ظاهری و چه از حیث مکانیزمها و رفتارهایشان بهره میبرند، بیشتر به چشم میآید. راستی به دشمنان معمولی باسهایی با طراحی فوقالعاده را هم باید اضافه کنیم که شکست دادن آنها به هیچ وجه کار سادهای نیست ولی اگر در این راه موفق شوید، لذت غیرقابل وصفی خواهید برد.
اما علاوه بر بحث مبارزات، Dead Cells در زمینههای دیگر گیمپلی هم جذابیتهای زیادی دارد. برای مثال صرفا گشت و گذار در محیطهای بازی برای پیدا کردن قسمتهای مخفی یا آیتمهای مختلف لذتبخش است یا حتی سکوبازیهای بازی هم کیفیت خوبی دارند و نه آنقدر سخت میشوند که تمرکز شما را از روی مبارزات که بخش اصلی گیمپلی بازی است بردارند و نه آنقدر راحت هستند که همیشه در پسزمینه باشند. ولی با وجود همه این ویژگیهای مثبت، به نظر من گیمپلی Dead Cells یک مشکل هم دارد و آن هم اینکه درجه سختی بازی، گاهی بیش از حد وابسته به سلاحی است که دارید و خب از آنجایی که بهدست آوردن سلاحها هم حالتی شانسی دارد، این مساله گاهی تعادل بازی را به هم میزند. به بیان دقیقتر، برخی از سلاحها یا تجهیزات در بازی کار شما در کشتن دشمنان یا حتی باسها را به مراتب راحتتر میکنند و اگر آنقدر خوششانس باشید که چنین مواردی را بهدست بیاورید، کار راحتتری برای تمام کردن بازی خواهید داشت.
شاید یک مثال بتواند بهتر منظورم از این مشکل را برساند. یکی از سلاحهایی که در بازی میتوان بهدست آورد، Frost است. این سلاح باعث میشود تا شخصیت اصلی بازی بتواند یک انرژی یخی از دستانش ساطع و برای چند ثانیه دشمنان را منجمد کند. البته منجمد کردن دشمنان در اَشکال دیگری مثل استفاده از تیر و کمانی که تیر یخی دارد هم امکانپذیر است. به هر حال با هریک از این روشها که بتوانید دشمنتان را منجمد کنید، شانس بسیار بالایی برای کشتن وی با چند ضربه سریع شمشیر خواهید داشت و این روند تا حدود زیادی باعث میشود تا گیمپلی بازی سادهتر شود. جالب اینکه انجماد حتی روی باسها هم، حداقل تا بخشی از سطح سلامتی آنها، قابل استفاده است و در نتیجه حتی کشتن باسها را هم ساده میکند. در نتیجه سلاحی که شاید میزان آسیبرسانی زیادی به دشمن نداشته باشد، تبدیل به یکی از کاربردیترین اسلحههای بازی میشود و طبیعی است که خیلیها پس از پیدا کردن سلاحی که با آن بتوانند دشمنانشان را منجمد کنند، دیگر سراغ اسلحه دیگری نروند. این مورد تنها نقطه منفی در رابطه با گیمپلی Dead Cells و شاید بتوان گفت تنها نقطه منفی در کل این بازی است.
در نهایت باز هم به همان جمله اول برمیگردم؛ اگر آب دستتان است زمین بگذارید و همین الان به سراغ بازی کردن Dead Cells بروید. چرا که این بازی هرآنچه را که از یک بازی ویدیویی میخواهید دارد و شاید فقط یکی دو مورد خیلی جزئی جلوی آن را از تبدیل شدن به یک شاهکار بینقص گرفته باشند. اما حتی با وجود این موارد جزئی هم Dead Cells پتانسیل این را دارد که به یکی از بهترین تجربیاتتان در سال ۲۰۱۸ تبدیل شود.
نتیجه نهایی
فاصله بین Dead Cells تا یک شاهکار بینقص به باریکی یک تار مو است. استودیو تویین موشن پس از شنیدن بازخوردهای بازیکنان در زمانی که بازی در حالت Early Access بود در نهایت اثری خلق کرده که به جرات میتوان آن را یکی از بهترین بازیهای سال ۲۰۱۸ دانست و خیلی فرقی نمیکند که طرفدار بازیهای اکشن/پلتفرمر دوبعدی باشید یا خیر؛ Dead Cells تجربهای است که شاید تا چند سال دیگر مشابه آن را پیدا نکنیم و به همین دلیل هم پیشنهاد میکنم حتما آن را تجربه کنید.
Verdict
don’t treat it like it’s an simple indie game , this is a masterpiece with no doubt, the graphics and musics and arts are awesome and we recommend you to watch its trailers and screenshots and then decide to get it or not
تا قسمت ۱۸ خوب بود اما از اونجا به بعد دیگه هی می زدم جلو و تا قسمت ۲۲ بیشتر ندیدمدیگه از اینجا به بعد کلی لوس بازیو بچه بازی شروع شد یا بهتر بگم بیشتر شد!حس کردم دارم نتمو حروم می کنم.بنظرم کسی که نته اضافی و وقت داره ببینه بد نیست.اما من خوشم نیومد.